۱۳۹۴ دی ۱۰, پنجشنبه

بازگشائی یک پرونده

در آغاز

در سال 1951 میلادی 22 کودک گرینلندی را از پرورشگاه های گرینلند به دانمارک فرستادند. سالها این سوال مطرح بود که این کار بدون اجازه والدین انجام شده است و هنوز هم گوشه های تاریکی از این مساله همچنان ناپیداست. گاهنامه نقد اجتماعی شماره 123 خود را که در سپتامبر 2010 منتشر شد به این مساله اختصاص داده است. نوشته زیر ترجمه مقدمه این نشریه است.

آنروز ها در دهه شصت میلادی زنان جوان دانمارکی در سنگر مبارزه برای حق سقط جنین پیکارمیکردند. ما به قرصهای جلوگیری از حاملگی دست رسی پیدا کردیم،اما هم چنان احساس امنیت نمیکردیم و بعضی از ما بعد از اولین زایمان شروع به استفاده از آن کردیم. ما همچنان هر ماه با وحشت از حامله شدن زندگی کردیم، کندوم هائی که ترکیدند و دیافراگم هائی که بوی مشمئز کننده ای میدادند. در این گوشه دنیا که ما زندگی میکردیم زنان به پیش میرفتند. آنها به تحصیل روی آوردند، تغییر روش دادند، به خانه های ویلائی نقل مکان کردند، در آمد خودشان را داشتند و بچه ها را به کودکستان فرستادند.برای بسیاری از ما این به معنی آزادی مالکیت بر روی پولمان و جسمان بود. در سال 1973 سقط جنین آزاد شد. جنبش زنان در جنبش جوراب قرمزها و زنان همجنسگرا نمایان شد و یک مساله خصوصی را به یک مشکل سیاسی تبدیل کرد ،با هدف تساوی مزد کار، حقوق برابر در خانه و محل کار. در گرینلند داستان چیز دیگری بود. من و بسیاری دیگر مثل من مطلقا چیزی در باره رابطه دانمارک و گرینلند نمیدانستیم، مگر قصه هائی در باره چند قهرمان، کاوشگر سرزمینهای قطبی، کنود راسموسن[1]  و پیتر فرویچن[2]. اکثر دانمارکی ها نمیدانستند که گرینلند در میانه راهِ تغییر و تحولاتی بود که زندگی هزاران خانواده در مدت فقط چند سال دستخوش تغییر شد. ما میشنیدیم که گارگران ماهر دانمارکی، یک یا دو سال در طرحهای بزرگ ساختمان سازی در گاتهوب[3]، هولشتاینبرگ[4] و یاکوبسهاون[5] کار میکردند. پول خوبی به جیب میزدند و در کمپینگ ها[6] با زنان جوان گرینلندی کیف میکردند.آنها مجتمع های بزرگ مسکونی بنا میکردند در فاصله بین خانه های قرمز،آبی و زرد. از شهرک ها و مکانهای دور افتاده، گرینلندی های فقیر بدون سواد یا تحصیلی خاص آمدند تا هسته اولیه تشکیل گرینلند مدرن باشند. ما نمیدانستیم که تا سالهای زیادی از قرن بیستم کودکان تنها توسط مربیان مذهبی و دستیار کشیش آموزش داده میشدند و تعداد قلیلی از آنها دانمارکی میفهمیدند.
تنها تعدار بسیار کمی بعد از 14 سالگی به رفتن به مدرسه ادامه میدادند. ما نمیدانستیم ، که گسترش زیر ساخت، سازه های کارخانه و ساختمان سازی تنها دغدغه سیاستمداران و کارگزاران دولتی بود.در گرینلند هیچ کس این پرسش را مطرح نکرد که چه کسی باید از کودکان و ناتوانان نگهداری کند و چه کسانی باید مراقب کسانی باشند که نمیتوانند با این تحولات اجتماعی همراهی کنند. یا اینکه کسانی که از نظر جسمی یا روحی ناتوانی های خود را داشتند و قبلا در خانواده های جامعه کوچک خود به شکلی نقش ایفا میکردند،جامعه ای بسته که برای بسیاری غیر قابل دسترس به نظر می آمد، جامعه ای که با جامعه دانمارک فرسنگها اختلاف داشت.
تا قبل از جنگ جهانی دوم گرینلند همچون مروارید سرزمین اسکیمو ها، و محل بازیِ عده ای برگزیده چون محققان، ماجرا جویان و کارگزاران، برگزیده دولت دانمارک بود. بعد از سالهای 1945 تغییرات آغاز شد.انتقاد از فقر،بیماریهای خطرناک،کودکان فراموش شده و شرایط بد مسکن باعث شد که نخست وزیر وقت، هانس هدتافت[7] کمیسیون ویژه ای را مامور کرد تا راه حلی را برای بهبود این شرایط ارائه دهند. در 27 ماه مه 1950 مجلس کشوری* مجموعه قوانینی را تصویب کرد که شامل هشت قانون بود، از آن جمله قانون مدارس که مدارس را از کلیسا جدا کرد و آموزش زبان دانمارکی را تقویت کرد. یکی از موثر ترین سیاستمداران گرینلند، آیگو لونگه[8] در سال 1945 در روزنامه "گرینلند پست" نوشته بود: بگذارید واضح بگوئیم: ما خواهان پیشرفتی هستیم در زمینه روابط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در چهار چوب دانمارک، با تساوی حقوق، انتظار یکسان، وظیفه یکسان و امکان یکسان هم برای دانمارکی ها و هم برای گرینلندی ها، به بیان دیگر ما می خواهیم که از گرینلندی ها شهر وندان خوب دانمارکی بسازیم. بسیاری از او انتقاد کردند، ولی او بر سر مواضع خود ایستاد با این توضیح که باید با حس خود کم بینی گرینلندی تصفیه حساب کرد و این ضروری است که به مردم ابزار لازم را که همان زبان است بدهیم تا بتوانند تحصیل کنند و یک زندگی مناسب بنا کنند. در سال 1953 قانون اساسی تغییر کرد و گرینلند به بخشی از کشور پادشاهی دانمارک تبدیل شد. با حقوق و وظایف یکسان با دانمارکی ها. تغییرات آغاز شده بود. در سراسر گرینلند همه چیز به معنی تمام به حرکت در آمده بود. این مساله اصلا اتفاقی نبود که بسیاری از خانواده ها در سالهای پر جنب و جوش دهه شصت، پیش بردن زندگی برایشان سخت بود. بسیاری از خانواده ها باید به شهر ها ی بزرگ نقل مکلان میکردند،جائی که ورودی خانه کوچک چوبی در شهرک با ورود به یک مجتمع ساختمانی تعویض شده بود.این تحولات اجتماعی به این معنی بود که بسیاری از گرینلندی ها در این تحولات، خود را تماشاگر حس میکردند، نه بازیگر. کارگران ماهر، مهندسان، تجارو کارگزاران دولتی دانمارکی، بین گرینلند و دانمارک در رفت و آمد بودند. بنادر، مراکز تولید ماهی، فرودگاه ها،جاده ها و مجتمع های بزرگ ساختمانی با سیستم آب و گرمای نه چندان کافی ساخته شد و آماده پذیرش جوانان و نسل قدیمی تر از شهرک ها و ییلاق نشین ها بود. تا سالهای پنجاه زندگی مردم تحت تاثیر بیماریهای واگیر مثل سِل، سرخک و فلج اطفال قرار داشت. چندین تحقیق انجام شده نشان میداد که حد اقل 5 درصد مردم ناقل ویروس سِل بودند و بیشتر از این تعداد به این بیماری مبتلا بودند. مبارزه با سِل در سالهای 1953تا 54 از اولویت خاصی برخوردار بود و به همین دلیل در نووک[9]  در رابطه با بیمارستان ملکه اینگرید[10] یک آسایشگاه در مانی ساخته شد، یک کشتی بیمارستانی به نام میسیگسوت[11]که تا سال 1971 فعال بود و نقش مهمی در شناسائی مبتلایان به سِل و دیگر بیماری های مسری خطر ناک ایفا کرد. درمانگاه های صحرائی و غذاخوری برای بیماران فقیر بر پا شد. همزمان با بر پائی ساختمان های جدید، حمل زباله و سیستم آبرسانی توانست در مدت تقریبا کوتاهی بیماری سِل را تحت کنترل در آورد. بهبو شرایط زندگی در گرینلند به این معنی بود که جمعیت گرینلند در مدت کوتاهی دو برابر شد. از 1950 تا اواسط سالهای هفتاد میلادی جمعیت گرینلند از 23000 نفر به 50000 نفر رسید. تعداد زیاد کودکانی که متولد شدند و کاهش چشمگیر مرگ، از دلایل عمده این ازدیاد جمعیت بود. ولی همچنان فقز به چشم میخورد و هیچ سازمانی مسئولیت دستگیری از افراد ضعیف را به عهده نداشت. به بهای خواست رسیدن به یک رشد سریع در صنعت و ساختمان سازی، ایجاد سیستم کمک های اجتماعی و تحصیل برای کودکان و جوانان به تعویق افتاد. به همین دلیل  نه تنها بسیاری از خانواده ها که کودک بیمار داشتند بلکه آنهائی هم که کودک سالم داشتند به آسایشگاه های درمانی مراجعه داده شدند، تا کودکانی که پدر و مادر از عهده نگهداری از آنها بر نمی آمدند یا سرپرست های تنهائی که توان هزینه نگهداری از فرزند خود را نداشتند، یا نمیتوانستند از فرزند خود نگهداری کنند، در این آسایشگاه ها نگهداری شوند. این آسایشگاه های درمانی کودکان خیلی به سرعت در سالهای دهه شصت میلادی به این سمت رفت که تبدیل به پرورشگاه شد، که اکثر آنها توسط بخش خصوصی مثل صلیب سرخ و یا انجمن حمایت از کودکان گرینلند اداره میشد. چند سال بعد این سازمانها از کمک دولتی بهره مند شدند. در اکتبر 1965رئیس بخش حمایت از کودکان و جوانان در دانمارک، هولگا هورستن[12]  گزارشی مینویسد که شورای کشوری از آن حمایت میکند و همان روز یک تصمیم گرفته میشود که اصولا با سپردن سرپرستی کودکان گرینلندی به خانواده های دانمارکی موافقند. تصمیمی که بر خلاف این نظر همیشگی بود که میگفت؛ کودکان باید در گرینلند بمانند. مساله با این شکل سازماندهی میشود که سازمان کمک به مادران مسئولیت اداری فرزند خواندگی  کوکان تا دو سال را به عهده میگیرد و انجمن خانه سالمندان کارهای فرزند خواندگی کودکان بالای دو سال را اداره خواهد کرد. دلیل اینکه شورای کشوری چنین تصمیمی را اتخاذ میکند شرایط ویژه ای است که پیش آمده است، رشد تعداد کودکان در گرینلند و دشواریهای موجود برای یافتن خانواده هائی که سرپرستی کودکان را به عهده بگیرند، کمبود جا در آسایشگاه های درمانی کودکان و پرورشگاه ها. هولگا هورستن صریحا مینویسد:"من اینطور فهمیدم که تا حدی این آمادگی وجود داشت که بار آسایشگاه ها و پرورشگاه ها از کودکان سبک شود تا برای پذیرش کودکان جدید جای خالی داشته باشند."
25 ژانویه 1967 هورستن با شورای مرکزی انجمن خانه سالمندان برای قبول مسئولیت مراحل فرزند خواندگی کودکان گرینلندی در دانمارک مذاکره میکند و همزمان سازمان کمک به مادران پذیرفته اند که کودکان گرینلندی زیر دو سال را قبول کنند. در این زمان هنوز مسئولیتی به نام مدیر کل کار وامور اجتماعی در گرینلند وجود نداشت و کسانی که این تصمیم را گرفته بودند، رئیس ناحیه، شورای کشوری و مقامات دانمارکی بوده اند. این قرار برای کودکان بزرگ این نتیجه را داشت که نخست باید از پرورشگاه ها در گرینلند با هواپیما به کپنهاک فرستاده میشدند، بعد از آنجا به نزدیکترین پرورشکاه منتقل میشدند. برای این کار با خانه کودک در "غوداوور"[13] قرار گذاشته شده بود. در آنجا باید بررسی میشد که کودکان مناسب برای سپرده شدن به یک خانواده هستند یا اینکه باید به یک مرکز نگهداری فرستاده شوند، یا اینکه باید به مرکز ویژه ای فرستاده شوند.
داستان زندگی این کوکان موضوعی است که باید مطالعه شود.

* منظور شورای سراسری در گرینلند است که تا سالهای 70 میلادی مسئول اداره گرینلند بود.
·         این مقاله تر جمه ای است آزاد از مقدمه ای که "تینه بروولد"(Tine Bryld)  در شماره 123، سپتامبر 2010 در گاهنامه نقد اجتماعی (ِSocial kritik) نوشته است.در چند مورد جمله بندی ها را کمی تغییر دادم که به نثر فارسی نزدیکتر باشد.   





[1] Knud Rasmussen
[2] Peter Freuchen
[3] Godthåb نام دانمارکی پایتخت گرینلند است
[4] Holsteinberg
[5] Jakobshavn
[6] محلهای سکونت موقت برای گراگران که در محل کار بر پا میشد
[7] Hans Hedtoft
[8] Augo lynge
[9] Nuuk نامم گرینلندی پایتخت گرینلند
[10] Ingrid
[11] Misigssut
[12] Hilger Horsten
[13] Rødovre

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر