۱۳۹۴ دی ۷, دوشنبه

کلاغی که یک غاز وحشی را به زنی گرفت



کلاغی که یک غاز وحشی را به زنی گرفت
روزی روز گاری کلاغی بود، که یک غاز وحشی را به زنی گرفت. تا اینکه روزی رسید که غازهای وحشی آماده سفر به سمت جنوب میشدند، به کلاغ گفتند که بهتر است او همانجا بماند، چرا که سرزمین آنها خیلی خیلی دور است، آنسوی آبهای بزرگ قرار دارد. اما کلاغ گفت: نه، من اینجا نمیمونم، من هم میتونم از بالای دریای بزرگ پرواز کنم، من هیچوقت خسته نمیشم.
غازهای وحشی: ولی چطوری؟ تو که نمیتونی روی آب خستگی به در کنی؟
کلاغ: کاری نیست که ما کلاغها نتونیم انجام بدیم، وقتی شما روی آب استراحت میکنید، من روی بالهام بالای سر شما میمانم و منتظر شما میشوم؛ یا اینکه همانجا چرخ میزنم و یا اینکه پرواز میکنم به جلو تا شما بعدا به من برسید.
جر و بحث ادامه داشت تا اینکه غاز ها عقب نشینی کردند و گفتند: " با تو نمیشه به نتیجه ای رسید، تو حرف شنوئی نداری، تو که فکر میکنی، از عهده هر کاری بر میائی! میتونی همراه ما بیائی، این به خودت مربوطه، که بین راه از نفس بیفتی و غرق بشی".
کلاغ دیگر چیزی نگفت، ولی غازهای وحشی جمع شدند وگله ای پرواز را شروع کردند، و پرواز کردند و به پروازشان ادامه دادند بر فراز دریا و زمانی که دیگر هیچ خشکی در دیدشان نبود، روی آب نشستند تا نفسی تازه کنند؛ اما کلاغه با اعتماد کامل همچنان به پرواز ادامه داد تا از دید آنها محو شد. غازهای وحشی ،وقتی به اندازه کافی استراحت کردند دوباره به پرواز در آمدند تا دوباره کلاغ را دیدند که به سمت آنها آمد. غازها از او پرسیدند: خسته نیستی؟ "خسته؟ من هیچوقت خسته نمیشم ، غار، غار، غار". پس همچنان چند روزی به پرواز ادامه  دادند و همچنان هر موقع احساس خستگی میکردند روی آب استراحت میکردند.
تا اینکه یک بار که میخواستند برای استراحت روی آب بنشینند دوباره از کلاغ پرسیدند که خسته نیست، و او همچنان در هنگام استراحت آنها در بالای سر آنها میچرخید. پس دوباره به پرواز ادامه دادند، تا اینکه هنگام بعد از ظهر کلاغ شروع کرد به عقب ماندن از آنها و تنها زمانی به آنها میرسید که منتظرش میماندند. مدتی به این منوال گذشت و غازهای وحشی دیگر مطمئن بودند که کلاغ نمیتواند با آنها همراهی کند و تنها باعث دردسر خواهد بود و تصمیم گرفتند که او را غرق کنند و قرار شد به این طریق عمل کنند که: همگی باید چسبیده به هم برای استراحت روی آب بنشینند و کلاغ را تشویق کنند که روی آنها بنشیند؛ بعد همگی یکمرتبه باید پرواز کنند و در نتیجه کلاغ می افتد در آب. این قرار را با هم گذاشتند و همگی در آب منتظر ماندند که وقتش برسد. چیزی نگذشت که کلاغ را دیدند که به سمت سطح آب  می آمد، کاملا واضح بود که خسته بود و دیگر نمیتوانست ادامه بدهد. به محض اینکه به نزدیکی آنها رسید، او را تشویق کردند که روی آنها بنشیند تا خستگی اش بیرون برود. کلاغ که دیگر اعتماد به نفس نداشت، بدون اینکه منتظر شود بر روی آنها نشست و شروع کرد به نفس نفس زدن، خسته و هن هن کنان. هنوز جا بجا نشده بود که یکمرتبه همگی پرواز کردند و آنچنان ناگهانی این اتفاق افتاد که کلاغ سقوط کرد در آب و در جا شروع کرد که به زیر آب برود. گله غازهای وحشی در اطراف او نشستند بدون اینکه به او کمک کنند. کلاغ در حالیکه غرق میشد آوازی را زمزمه میکرد که واژه هایش اینچنین بود:
من افتادم در آب
دست مرا بگیرید و مرا کمک کنید
آب به روی پاهام رسیده
عجله کنید، دست من را بگیرید و مرا بالا بکشید
نمیشنوید، من افتادم در آب
دست من را بگیرید و مرا بالا بکشید
آب الان به پاشنه پام میرسه
نمیشنوید، من افتادم در آب
دست من را بگیرید و مرا بالا بکشید
آب همین الان به رانهام رسیده
نمیشنوید، من افتادم در آب
دست من را بگیرید و مرا بالا بکشید
آب به بالای کمرم رسیده
عجله کنید، دست مرا بگیرید و مرا بالا بکشید
حالا دیگه آب به بالهام رسیده
عجله کنید، دست مرا بگیرید و مرا بالا بکشید
حالا آب به زیر بغلم رسیده
نمیشنوید، من افتادم در آب
دست مرا بگیرید و کمک کنید بیام بالا
حالا آب به شانه هام رسیده
عجله کنید خُب، دستم را بگیرید
حالا آب تا گردنم رسیده
نمیشنوید، من افتادم در آب
دست مرا بگیرید و کمک کنید بیام بالا
حالا آب به چانه ام رسیده
عجله کنید خُب، دستم را بگیرید
حالا آب به دهانم میرسه
نمیشنوید، من افتادم در آب
دست مرا بگیرید و کمک کنید بیام بالا
حالا دهانم.....
تلاش کرد بگوید
دلم برای همسرم کواک تنگ میشه
این آخرین جمله ای بود که کلاغه گفت، و غرق شد؛ و غازهای وحشی به راهشان ادامه دادند و به سرزمینشان رسیدند.
ترجمه از متن دانمارکی 
Ravnen
 Myter og Saga fra Grønland




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر