۱۴۰۲ فروردین ۱۳, یکشنبه

پیچدیگی های ساختار خانواده در گرینلند




 جای خالی اصول پدری


هشت سال کار و زندگی در گرینلند برای من تجربه و امکانی استثنائی بوده است تا با فرهنگ این جامعه و دشواری های آن آشنا شوم. روانشناس این امتیاز را دارد که انسانها با اعتماد کامل سفره دلشان را در برابر او باز میکنند و زندگی هر یک از مراجعین رمان نانوشته ای است که نویسنده خود داستان را روایت می کند. بعضی ها به انتخاب خود فصل هائی از رمان زندگی شان را برای روایت برگزیدند و بعضی ها فصل کوتاهی را که همچون دردی جان فرسا بر قلبشان نشسته بود بیرون ریختند و تعداد انگشت شماری بودند که تقریبا راوی تمام فصلهای رمان زندگی خود بودند.مجموع این روایت ها منبع با ارزشی است که در حافظه من ذخیره شده است و مبنای نوشته ای است که به دنبال می آید.

اصول پدری



در جامعه پدر سالار، پدر رئیس خانواده و صاحب‌اختیار همسر و فرزندان است که نسبت فرزند و خانواده به او می‌رسد. در چنین جامعه ای قدرت در دست مردان است. پدر سالاری در جامعه فئودالی شکلی عیان داشت،پدر که مالک زمین و رعیت های خود بود در خانواده همچون پادشاهی قدرتمند حکومت میکرد.بزرگترین آرزوی او این بود که پسر ارشدش لیاقت آن را داشته باشد که پا در جای پای پدر بگذارد تا جایگاه و مقام و منزلت خاندان را برای نسل آینده حفظ کند.احترام و تبعیت از پدر وظیفه بی چون چرای فرزندان بود و در تصمیم گیری ها کلام پدر حجت بود. در تاریخ ایران کم نیستند شاهانی که پسران خود را تنها به این دلیل که در وفاداری آنها شک کردند به قتلگاه فرستادند. قدرت پدر به او این امکان را میدهد که اصول اخلاقی خود را در خانواده جاری سازد و هنجارهای حاکم بر خانواده را تعریف کند و بر همین منوال در جامعه ای پدر سالار این اصول پدری است که هنجار های اجتماعی را تعریف میکند. اینکه این هنجار ها عادلانه است یا زورگویانه پرسشی است که موضوع این نوشته نیست ولی آنچه که مهم است برقراری هنجارهای اجتماعی است. در فرهنگ پدر سالار حقوق زنان توسط مردان تعریف میشود و دختران آنگونه تربیت می شوند که مردان میخواهند. تعریف روابط خانوادگی و روابط جنسی بر مبنای اصول پدری پایه گذاری شده است و افراد مذکر خانواده را موظف میکند از زنان به عنوان ناموس خانواده دفاع کنند. نه تنها پدر که برادران و پسرانِ فامیلهای نَسَبی نیز موظف هستند پاسدار ناموس تبار خویش باشند. بر مبنای حاکمیت اصول پدری سوء استفاده جنسی از کودکان به شدید ترین وجهی مجازات خواهد شد، بی حرمتی به دختران نیز با تنبیه سخت پاسخ داده خواهد شد، زنای با محارم گناه کبیره محسوب میشود و تجاوز را تنها با خون میتوان شست.همسر گزینی انتخاب آزاد زوجین نیست بلکه امری است مربوط به خانواده که پدر تصمیم می گیرد فرزندانش با چه کسی ازدواج کنند. چند همسری برای مردان به رسمیت شناخته میشود و زنی که به شوهرش وفادار نباشد به سختی مجازات میشود.هنجارهای نهادینه شده در جامعه برخاسته از چنین فرهنگی از یک سو آزادی زنان را از آنان میگیرد و از سوی دیگر مردان را موظف میکند که پاسدار حرمت زنان باشند. قدرت اقتصادی پدر در جامعه صنعتی نیز ادامه پیدا میکند با این تفاوت که پسران بر مبنای شایستگی جایگزین پدر میشوند ولی هم چنان پدر در خانواده نگهبان ارج و قرب خانواده در بین رقبا است است.  با شکل گیری جامعه مدرن اطاعت از فرمان پدر و پایبندی به اصولی که پدر نماینده آنها بود به چالش کشیده شد و پیروی از باورهای فردی جایگزین دنباله روی از باورهای پدر شد.این تحول عظیم که در شورش جوانان در دهه شصت میلادی به اوج خودرسید زهدان تولد انسان مدرن شد، انسانی که بر فردیت خود و خود آگاهی فردی بر پیروی از عقل سلیم و شکل دادن زندگی خود بر مبنای نیازهای فردی آنگونه که خود آنها را درک میکرد قرار گرفت. این تحول هرچند انسان جدیدی را خلق کرد ولی زیربنای جامعه هم چنان بر مبنای اصول پدری ادامه پیدا کرد.انسان جدیدی که در بستر جامعه مدرن متولد شده بود به ناچار پا جای پای پدران خود نهاد و بر همان مبنا با اصلاح اصول پدری و وفق دادن آنها با شرایط جدید جامعه، پدر سالاری را باز تولید کرد،نه در شکل اطاعت مطلق بر مبنای وابستگی خانوادگی که بر مبنای حفظ اصول پدری در روابط خانوادگی و جامعه. هم چنان فرزندان نام خانوادگی خود را از پدر می گیرند و هم چنان این پدر است که مسئول تامین آسایش خانواده است هرچند مادر خانواده وارد بازار کار شده است و در تامین هزینه های زندگی سهیم است. با شکل گیری جامعه مدرن هر چند زنان از زنجیرهائی که جامعه پدر سالار بر دست و پای آنها نهاده بود رها شدند ولی اصول پدری هم چنان معیار برقرای هنجارها و تطبیق آنان با شرایط جدید بود.

دشواری اینوئیت بودن



 توریست هائی که به گرینلند می آیند با مشاهده چهره مدرن شهر ها متعجب میشوند. شهر سازی و مسکن بسیار شبیه شهر های اروپا است با این تفاوت که با ضرورت های جوی در مدار قطبی وفق داده شده اند،در پوشش مردم هیچ نشانی از لباسهای سنتی اینوئیت ها وجود ندارد، پسران و دختران جوان همانند هم سن های خود در گوشه و کنار دنیا در گوشی های همراه در جستجوی مطالب مورد علاقه خود هستند. در نگاه نخست جامعه ای را می بینند که تفاوت چندانی با اروپا ندارد. اما برای من که هر روز گوش به روایتهای زندگی این مردم می سپارم، در پس پشت ظاهر آراسته اجتماع به روایت رنجی گوش فرا میدهم که اینوئیت بودن در گرینلند امروز دارد. در سال 2012 دولت گرینلند سازمانی را تاسیس کرد به نام "سازمان حقوق کودکان گرینلند"(1) با این وظیفه که مسئولیت نظارت بر رعایت حقوق کودکان را بر مبنای معاهده سازمان ملل بر عهده بگیرد چرا که دولت گرینلند این معاهده را امضاء کرده است.مسئولیت این سازمان در هفت سال گذشته به عهده خانم "اَوییایا لونگه"

(Aviaja Lynge) بوده است که در این مدت پژوهشی ژرف در مورد شرایط زندگی کودکان انجام داده است. او در هفت سال گذشته از مصاحبه با رسانه ها خود داری کرده بود تا اینکه در دسامبر 2022 در مصاحبه ای مشروح به کمبود ها و نقصان های فرهنگی که از رعایت حقوق کودکان جلوگیری می کند اشاره کرد.از جمله موانعی که او نام برد "فرهنگ سکوت" بود.او که خود گرینلندی و دانش آموخته مردم شناسی از دانشگاه اسکاتلند است با حضور در جمع ساکنین در شهر ها و سکونت گاه های گرینلند از شمال تا جنوب و شرق گرینلند به ابداع مفهوم"فرهنگ سکوت" رسید که در اینجا ترجمه مستقیم واژه هائی است که او به کار برده است و با شکافتن پوسته واژگان میتوان آن را در فارسی به "نادیده گرفتن" و یا "سرپوش گذاشتن" تفسیر کرد.او در ادامه مصاحبه دلیل این سکوت را وابستگی افراد در شکلهای مختلف به یکدیگر در سکونتگاه ها عنوان میکند.بر مبنای آنچه که در این سالها مشاهده و تجربه کرده ام با تائید وجود"فرهنگ سکوت" آن را به ارثیه فرهنگی اینوئیت ها از روزگاری که با صید ماهی و شکار در گروه های کوچک روزگار میگذراندند گسترش میدهم.این گروه های کوچک را میتوان جماعت های ناپایدار نامید چرا که برای بقا کاملا به شرایط طبیعی وابسته بودند و تا زمانی که در سکونتگاه امکان صید و شکار به اندازه کافی وجود داشت با هم می زیستند و در نبود امکان صید و شکار به مکانی دیگر کوچ می کردند که هر کس میتوانست به اختیار خود به جستجوی محل مناسب دیگری ره توشه بردارد به این امید که شاید آسمان در جائی دیگر رنگ دیگری داشته باشد. بر خلاف جامعه کشاورزی که انسانها به زمین وابسته می شدند و ناچار به سکونت دائمی در نزدیکی کشتگاه خود می گشتند اینوئیت ها به مکان وابسته نمی شدند و همراه با جریان آب برای بقا از محلی به محل دیگر می رفتند. در چنین شرایطی ساختار خانواده نیز تابعی از شرایط زیست میشود. در کومه هائی که  با عنوان "خانه زمستانی" شناخته میشوند در مساحتی اندک همگان در کنار یکدیگر شب را به روز میرساندند که حریم شخصی وجود نداشت و رابطه جنسی نه انتخابی بر مبنای عشق که آمیزشی بر مبنای غریزه بود.کشاورز برای بقاء به زمین و کشتگاه خود وابسته است، او نظم زندگی خود را با کاشت،داشت و برداشت تنظیم میکند.وابستگی به زمین و سکونت دائم در یک مکان ساختار خانواده را شکل میدهد ساختاری هرمی که پدر در راس آن قرار میگیرد. برای او وفاداری همسر و فرزندانش امری ضروری است تا کار را سازمان دهی کند خانواده برای اینکه گرسنه نماند باد در هر فصلی بخشی از زنجیره تولید را پاسداری کند. اگر بهار موسم کشت است،تابستان موسم آب یاری است، پائیز موسم برداشت و زمستان را باید در انتظار بهار به کارهای دیگر پرداخت. میتوان در زمستان گلیم بافت یا داسها را تیز کرد و یا به شکار رفت و شاید دامداری کرد.زمین حلقه اتصال خانواده میشود،بقای خانواده به زمین وابسته میشود،اما زمین سرسخت است باید با گاو آهن آن را شخم زد تا بذر را بهتر در خود بپذیرد.کار سخت نیروی بازوی مردان را می طلبد که پدر را بر راس هرم خانواده می نشاند وهنجار های خانوادگی بر مبنای اصول پدری شکل میگیرد،زیست محیط اینوئیت ها شرایط شکل گیری خانواده در شکل هرمی و پدر سالارانه را نداشته است. ساختار خانواده هیچ شباهتی به خانواده کشاورزی ندارد. این ساختار ارثیه ای است که به نسلهای کنونی اینوئیت ها منتقل شده است.

نگاهی به ساختار خانواده در گرینلند امروز



 بیمارستان زن جوانی را که چندین بار اقدام به خودکشی کرده است به روان شناس مراجعه داده است. روشی که تقریبا به صورت استاندارد در مورد مراجعین به کار گرفته میشود ترسیم روابط خانوادگی است.بارداری در سنین آغازین بلوغ امری متداول است که در اکثر موارد نتیجه غفلت از به کار گیری راه های جلوگیری از بارداری بوده است. در اکثر مواردی که این مادران حاضر به سقط جنین نمی شوند والدین او نوه خود را به فرزندی قبول میکنند. داشتن چند فرزند از پدران متفاوت امری عادی است و در نتیجه پدر فرزندانی از زنان مختلف بودن نیز بخشی از ساختار خانواده است که منجر به پیچیدگی روابط خواهر برادری و دیگر روابط نَسَبی از جمله عمو عمه زاده ها و خاله خاله زاده ها و غیره میشود.در اینجا لازم است مفهوم پدر بودن را در گرینلند بیشتر بشکافیم.سیمون دو بوار در توصیف زن بودن می گوید"زن زاده نمیشوند: به صورت زن در می آیند" میتوان این گزاره را برای پدر بودن نیز به کار برد"پدر زاده نمیشوند: به صورت پدر در می آیند" به زبان دیگر چگونه "پدر" بودن در سیر شکل گیری تمدن همواره باز تعریف شده است.سکونت کوتاه مدت مرد اینوئیت در سکونتگاه ها امری عادی بوده و هست که نتیجه این اقامتها به احتمال زیاد میتواند نه ماه بعد تولد کودکی یا کودکانی باشد از پدری که رخت سفر را بر بسته و سکونتگاه را ترک کرده است و پرورش کودک به عهده مادر و خانواده مادری محول میشود.از دیدگاه جامعه پدر سالار، پدر باید مسئولیت فرزند خود را به عهده بگیرد، مرد اینوئیت چنین برداشتی از پدر بودن ندارد. کم نیستند کسانی که در جشن بلوغ خود(14 سالگی) برای اولین بار پدر بیولوژیک خود را ملاقات کرده اند.  رسم قدیمی اینوئیت ها درهدیه دادن بچه به دیگری هم چنان رایج است و قانونی. برای مثال زنی باردار با خواهرش و یا دوست نزدیکش قرار می گذارد که فرزندش را بعد از تولد به او هدیه بدهد. چنین کودکی همیشه زنی را که از او مراقبت کرده است مادر خطاب میکند در حالیکه مادری که او را در رحم خود پرورش داده و به دنیا آورده می شناسد. رابطه انسان اینوئیت با کسانی که با آنان رابطه نَسَبی دارد بر هنجارهائی که دقیق تعریف شده باشند و مرزهای هنجار و نا هنجار به صورت شفاف مشخص باشد شده بنا نشده است. در بسیاری از موارد در نبود درک یکسان و همگون از هنجارها، اختلاف بر سر مسائل کوچک و حتی پیش پا افتاده میتواند به خشونت کشیده شود چرا که هر کس از ظن خود وظایف این رابطه را درک میکند.انسان اینوئیت بر این باور است که پیوند خونی و نَسَبی فرد را موظف میکند تا حامی تبار خود باشد، او کسانی را که با آنها پیوند خونی دارد همچون خانواده بزرگ خود به حساب می آورد و بودن با آنها حس تعلق داشتن به جمع را به او میدهد،جمعی که میتواند همواره از امکانات آن بهره بگیرد.روی دیگر سکه در این تعلق داشتن به تبار سرپوش گذاشتن بر سوء استفاده از دیگری و اعمال خشونت نسبت به یک دیگر در داخل تبار است.رابطه فرد با جمع در تبار رابطه ای است سیال بی آنکه مرزهای وظیفه و حق فرد به شکلی دقیق و غیر قابل تمرد تعریف شده باشد.

در سرزمینی که پنجاه هزار نفر جمعیت دارد در هر شهری خانه کودک برای کودکان بی سرپرست و یا کودکانی که دولت به دلایل مختلف حضانت آنها را به عهده گرفته است وجود دارد.لغو حق حضانت کودکان از والدین بر مبنای قانون دفاع از حقوق کودکان صورت می گیرد.عدم توانائی والدین در نگهداری از فرزند\فرزندان به دلیل مصرف الکل،خشونت کلامی و فیزیکی در خانه و تعرض و سوء استفاده جنسی ازمعمول ترین  دلایل برای انتقال کودکان به مکانی خارج از خانواده است. در چنین ساختاری رابطه پدر و مادر با فرزندان شکلی کاملا متفاوت با آنچه که دراروپا و خاور میانه از خانواده می شناسیم دارد.کاربرد تئوری "دلبستگی"(2) (Attachmenet Teory) که جان بالبی(3)(John Bolby) مطرح کرده است در رابطه با گرینلند پیچیده تر از آن می شود که بتوان بدون دیدی انتقادی آن را به کار برد. در این تئوری فرض بر این است که برای رشد کودک ایجاد دلبستگی بین کودک و حد اقل یک فرد بالغ ضروری است. در ساختار خانواده پدر سالار به طور متعارف این پیوند و دلبستگی بین مادر و فرزند شکل میگیرد. مادر مسئول نگهداری از کودک است و پدر سرمشق اخلاقی و هنجار های اجتماعی برای او است. چنین تقسیم کاری در ساختار خانواده گرینلند شکل نگرفته است.در بسیاری از موارد کودک به کسانی سپرده میشود که پدر و یا مادر بیولوژیک او نیستند، در بهترین حالت میتواند مادر بزرگ این مسئولیت را به عهده بگیرد و لی هیچ تضمینی وجود ندارد که مادر بزرگ خود نیز گریبانگیر مشکلات فراوانی نباشد.(تصور ما از اینکه مادر بزرگ موهای سپید و صورتی پر از شیار های سالمندی دارد در مورد گرینلند صادق نیست چرا که بسیاری در سنین نوجوانی مادر شده اند و در سنین جوانی مادر بزرگ).مشکل دیگری که وجود دارد تعویض سرپرستی کودک به دفعات مختلف در مراحل مختلف رشد است که مانع از شکل گیری اعتماد بین کودک و بزرگسالان میشود.عدم شکل گیری پیوند عاطفی و اعتماد بین کودک و یک فرد مشخص که تکیه گاه و قطب نمای او در زندگی باشد منجر به آشفتگی عاطفی و سر در گمی کودک میشود که در بزرگسالی در شکلهای متنوع مشکلات شخصیتی و برقراری رابطه بر مبنای اعتماد دو جانبه با دیگران بروز میکند. دختران و پسرانی که در محیط آشفته خانوادگی رشد کرده اند زمانی که خود صاحب فرزند می شوند الگوئی که سرمشق آنان برای چهارچوب بنا کردن خانواده باشد ندارند و این سردرگمی در چرخه ای بی هدف خود را باز تولید می کند.

کلام آخر*



 ساختار خانواده در گرینلند بر مبنای حاکمیت پدر بنا نشده است،زنان در شکار و صید نقش کلیدی نداشته اند و کار آنها در روند تهیه غذا امری جانبی بوده است که به آنها جایگاهی مستحکم نداده است تا بتوانند اصول مادری را در تکوین خانواده وارد کنند و بتوانند نقش موثری در شکل دادن به هنجار های اجتماعی را به پیش ببرند. مردمانی که در مبارزه با طبیعت در کنار یکدیگر می زیستند در مقابله با خشونت طبیعت هر از گاهی ناچار می شدند برای بقاء محل سکونت خود را ترک کنند تا شاید در جائی دیگر صید بهتری نصیبشان شود.در این جنگ نا برابر با طبیعت اینوئیت ها فرصت این را که دمی بیاسایند و بنشینند و بیندیشند نیافتند و کوچ مداوم فرصت این را نداد تا هنجارهای اجتماعی را عمق ببخشند و ساختارخانواده را به گونه دیگری شکل دهند. تولید مثل همانند هر امر طبیعی دیگر صورت گرفته است بی آنکه هنجارهای دقیق و تعریف شده ای بر روابط جنسی حاکم شده باشد.آزادی روابط جنسی همان قدر طبیعی است که نفس کشیدن، پس نیازی به تعریف هنجار های تنظیم کننده اجتماعی در این رابطه نداشته اند. نبود هنجارهای تنظیم کننده که مورد قبول همگان باشد امکان تغییرات لازم در ساختار خانواده را که متناسب با نیازهای جامعه مدرن باشد، تقریبا غیر ممکن ساخته است.بر بستر چنین پیش زمینه ای این جامعه در مدت کوتاهی با یک جهش که از خارج بر آن تحمیل شده به عصر مدرن پرتاب گردیده است بی آنکه روند شکل گیری دولت ملت را پشت سر گذاشته باشد تاهمگان آمادگی همراهی با این تحول نا به هنگام را داشته باشند. گرینلند بالاترین درصد خود کشی را در جهان دارد و خشونت خانگی به شدید ترین شکل آن رخ میدهد. سوء استفاده جنسی از کودکان و زنای با محارم هم چنان یکی از مشکلات بزرگ این جامعه است. آنچه که به نام "فرهنگ سکوت" از زبان مسئول سازمان دفاع از کودکان بیان شد را باید در بستر تاریخی شکل گیری آن مورد مطالعه قرار داد.زندگی در جماعت های کوچک که هم زمان در نقطه ای از جغرافیای این سیاره آنگونه واقع شده اند که گوئی ساکنین آن خود را نه متعلق به این سیاره که انسانهائی خود مختار به حساب می آورند،قراردادهای نانوشته مورد قبول جماعت را بالا تر از قانون کشوری قرار می دهد. روابط بین اعضای این جماعت ها با هزاران رشته نامرئی به یکدیگر پیوند خورده اند و وابستگی هائی را بین ساکنین سکونتگاه ها ایجاد کرده است که پیروی بدون قید و شرط از قوانین کشوری را دور از واقعیت زندگی خود میدانند. هر چند همگان می دانند که کبودی پای چشم زن نشان از مشت محکمی است که مردش در مستی بر گونه او کاشته است و هراس دخترک تازه بالغ از وحشت بی پناهی است اگر تعرض عمویش را به او افشا کند، ولی همگان بر این باورند که این مساله ربطی به آنها ندارد و بدون شک هیچ ربطی هم به دولت و قانون حمایت از کودکان ندارد. بانوی حقوق دان گرینلندی که خود در یک سکونت گاه پرت افتاده در شمال گرینلند به دنیا آمده است روزی گفت در سکونتگاه ها هر چند با قوانین مخالفتی ندارند ولی پایبندی به قوانین را نیز ضروری نمی دانند. برای آنان قوانین بیشتر جنبه تزئینی دارد تا ضرورت اجتماعی. هر چند دولت گرینلند در جهت همگرائی ساکنین این سرزمین پهناور به شکل مستمر تلاش می کند و از کمک های لازم دریغ نمی ورزد ولی تحول فرهنگی امری نیست که بتوان با صدور بخش نامه آن را به ثمر رساند،تحول فرهنگی روندی طولانی است که نیاز به زمان دارد. در این میان نمیتوان از نقش استعماری دولت دانمارک و قطع روند طبیعی تحول اجتماعی در گرینلند چشم پوشی کرد. مساله ای که سیاست مداران دانمارک نیز به آن معترفند ولی چه سود.

 

* باید در نظر داشت که گرینلند سرزمینی است پهناور که به دلیل شرایط طبیعی و پراکندگی جمعیت جامعه ای همگون نیست. جامعه ای است در حال توسعه و تغییر مداوم،جامعه ای در حال شدن.     

لینک مقاله در زمانه    https://www.radiozamaneh.com/759171

 1ـ https://mio.gl/?lang=en

 

https://en.wikipedia.org/wiki/Attachment_theory

 

https://en.wikipedia.org/wiki/John_Bowlby

  


۱۴۰۱ خرداد ۷, شنبه

قوطی‌های سرگردان در طبیعت


 

اینجا گرینلند است. با رسیدن به نیمه دوم بهار و بالا رفتن دما، برف‌ها شروع به ذوب شدن کرده‌اند. طبیعت در حال پوست انداختن است، روزها بلندتر می‌شوند و گرمای خورشید را می‌توان لمس کرد.  آب زلال در جوی‌ها جاری می‌شود تا به 

  اقیانوس سرازیر شود‌، اما در زلال آب‌ها مهمان ناخوانده ای هم خود نمائی میکند 

   مهمانی غیرطبیعی که شاید هزاران سال طول خواهد کشید تا با طبیعت در آمیزد

 ه

مهمان ناخوانده قوطی‌های آلومینومی نوشیدنی هستند. این مشکل ویژه شرق گرینلند است. از آنجا که این منطقه حدودا شش ماه از سال ارتباط دریایی با جهان بیرون ندارد سیستم استفاده مجدد از بطری‌های شیشه‌ای "اقتصادی" نیست و به همن دلیل در این منطقه نوشابه و آبجو در قوطی‌های آلومینومی به فروش می‌رسد.

مشکل اینجاست که سیستم کارآمدی برای بازمصرف این قوطی‌ها وجود ندارد و به اندازه کافی برای حفظ محیط زیست در این مورد فرهنگ‌سازی نشده است.

با ذوب شدن برف‌ها در کنار تمام زیبائی‌های طبیعی زشتی چهره قوطی‌های مصرف شده که در زیر برف پنهان بوده‌اند نیز عیان می‌شود. در گوشه کنار شهر این قوطی‌ها به وفور به چشم می‌خورند.



https://www.radiozamaneh.com/716760



۱۴۰۰ اسفند ۸, یکشنبه

راه دشوار تحول فرهنگی


گرینلند


 

در ماه ژانویه 2022 به سکونتگاهی با 220 نفر جمعیت در شرق گرینلند برای ماموریت رفتم. واژه سکونتگاه را مترادف واژه دانمارکی bygd در اینجا به کار میبرم. در زبان انگلیسی settelments  میتواند مترادف مناسبی برای آن باشد. ولی بهترین راه برای درک این واژه توصیف کوتاهی از سکونتگاه های گرینلند است. سکونتگاه ها از دیر باز مکانهائی بوده اند که به دلیل فراوانی صید ماهی و شکارفک، نهنگ و احتمالا گاومیش قطبی اینوئیت ها درآنجا ساکن می شدند. با رشد شهر سازی در گرینلند و شکل گیری شهرها که بعد از جنگ جهانی دوم شتاب گرفت تعداد بسیاری از این سکونتگاه ها به اجبار از سکنه خالی شدند و ساکنین آنها به شهر ها انتقال داده شدند. امروز تعداد بسیار محدودی از این سکونتگاه ها (تقریبا 60 عدد) در نقاطی دور افتاده و پراکنده در جغرافیای پهناور گرینلند به موجودیت خود ادامه می دهند. تعداد ساکنین این سکونتگاه ها بین 30 تا 300 نفر است.ویژگی جغرافیائی این سکونتگاه ها ارتباط آنها را با دنیای بیرون بسیار محدود میکند. این سکونتگاه ها امروز نو سازی شده اند و دولت با ساختن رختشورخانه و حمام عمومی و آموزش افراد محلی برای اداره امور داخلی سکونتگاه ها به بقای آنها یاری میدهد. 

ماموریت ژانویه اولین تجربه من از سکونتگاه ها نبود. در این سالها تعدادی از سکونتگاه ها را در شمال و جنوب گرینلند دیده ام و این اولین سکونتگاهی بود که در شرق گرینلند تجربه می کردم. اولین بار که در شمال گرینلند در منطقه ای نزدیک به قطب شمال، وارد غاناق(Qaanaaq ( شدم این پرسش برایم به وجود آمد که چه عاملی این مردم را از مهاجرت به شهر های بزرگ بازمی دارد؟ برای من ایرانی که میدانم مهاجرت به اروپا برای بسیاری از ایرانیان بزرگترین آرزو است، چه عاملی این مردم را که از نظر حقوقی شهروند دانمارک هستند از انتخاب دانمارک به عنوان محل سکونت باز می دارد؟ چه انگیزه ای مانع می شود که به زندگی در این سرمای جان سوز به دور از رفاه شهری، دشواری دسترسی به درمان در صورت نیاز به متخصص،نبودن سیستم فاظلاب و هزاران امکان دیگر ادامه دهند؟زیستن در چنین شرایطی چگونه معنی می یابد؟ در این سالها یافتن پاسخی برای این پرسش ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. در سفر اخیر به دلیل شرایط جوی برگشت به محل زندگی دائمی و محل کارم چهار روز به تاخیر افتاد که دو روز آن تعطیلات آخر هفته بود. فرصتی بود که روزهائی که هوا اجازه می داد در این سکونتگاه پیاده روی کنم و یا از پنجره محل سکونتم رفت و آمد مردم را زیر نظر بگیرم تا اینکه در یکی از این روزها حضور زنانی که در رختشخورخانه در انتظار شسته شدن لباسهایشان و یا خالی شدن ماشین لباسشوئی نشسته بودند نظرم را به خود جلب کرد. آنها دور میز گردی جمع شده بودند و با نوشیدن قهوه و بازی با ورق با صدای بلند با هم حرف میزدند و هر از گاهی آن چنان قهقه ای سر می دادند که شادی را به نشاط در می آورد. شکل بودن آنان با یکدیگرواژه ای را به ذهنم رسوخ داد که کلید حل پرسش من در این سال ها  شد:"دلبستگی". اما دلبستگی به چه؟

آیا مکان جغرافیائی و زیبائی طبیعت است که آنها را پای بند خود کرده است؟ یا ویژگی مکان که دسترسی به آن برای دیگران آسان نیست و همچون قلعه ای تسخیر ناپذیرامنیتی طبیعی برای ساکنین ایجاد میکند؟ بدون شک شرایط جغرافیائی نقش خود را در انتخاب اولیه مکان برای سکونت داشته است ولی در سیر شکل گیری زندگی اجتماعی و زندگی نسلهای بعدی سکونت در آن مکان جغرافیائی برای ساکنین به امری بدیهی تبدیل شده است. پس کدام دلبستگی است که مانع از دل کندن از زندگی در سکونت گاه ها میشود؟ در صحبتهای پراکنده ای که با ساکنین داشته ام آنچه برای ساکنین اهمیت ویژه ای دارد نوع خاص زیستن در این سکونتگاه ها است. ویژگی زندگی درسکونت گاه ها بهره مندی ازآزادی کامل است، رها بودن از قید و بندهای سازمان یافته، تنظیم کار و زندگی بر مبنای شرایط طبیعی به جای پیروی از تقویم هفتگی.    

 

ورود مسیحیت به گرینلند


تابلو نقاشی از آموزش مسیجیت به اینوئیتها توسط هانس آید

مسیحیت با لنگر انداختن کشتی مبلغ مذهبی هانس اِیدِ (Hans Egede) در سال 1721 میلادی در  مکانی که امروز شهر نووک(Nuuk) بزرگترین شهر گرینلند بنا شده است آغاز شد. هانس اِیدِ بر این باور بود که تعدادی از مردمان شمال اروپا در گرینلند سکونت دارند و این وظیفه کلیسا است تا امکان دسترسی آنان را به خدمات کلیسا برای بر آوردن فرایض دینی بر قرار کند و با این فرضیه راهی گرینلند شد. وقتی او به گرینلند رسید اثری از مردم شمال اروپا نیافت و تنها اینوئیت ها بودند که در این سرزمین سکونت داشتند. او به ناچار طرح خود را به گسترش مسیحیت و نجات بندگان فراموش شده خداوند در این سرزمین منجمد تغییر داد وبرای تامین مالی این طرح دستهای خود را نه به سوی آسمان که به سمت پادشاه دراز کرد.با تاسیس بنگاه سلطنتی تجارت گرینلند و به دست گرفتن حق انحصاری تجارت توسط این بنگاه زمینه تامین مالی طرح ترویج مسیحیت در گرینلند مهیا شد. هر چند نجات روح اینوئیت های بی دین* و گرویدن آنان به مسیحیت بیش از دو قرن به طول انجامید(1) ولی مستعمره شدن گرینلند بدون تاخیرآغاز شد و گرینلند مستعمره دانمارک گردید. با رشد داد و ستد با اروپا کالاهای ناشناخته ای مانند قهوه،توتون و مشروب وارد گرینلند شد.اگررشد داد و ستد مستقیما زندگی روزانه ساکنین گرینلند را تحت تاثیر قرار می داد، حضور نمایندگان کلیسا ذهن مردم و باور های آنها را هدف قرار داده بود. مشکل کلیسا این بود که در سرزمینی پهناور که نقل و انتقال و مسافرت در آن امری بسیار دشوار بود دعوت همگان به گرویدن به دین مسیح کاری آسان نبود. از طرفی جامعه به معنی سازمان دهی افراد در یک ساختار اجتماعی برای این جماعت های کوچک انسانی،چندان ضرورتی نداشته است.در فقدان سازماندهی اجتماعی نیاز به مذهب و امور معنوی نیز از اولویت خاصی برای اینوئیت ها که به دنبال شکار فک،نهنگ و صید ماهی با امواج دریا در نبردی نا برابر بودند از اولویت های اولیه های آنها نبود. اینوئیت ها در شبهای بلند و سرد زمستان در کومه های زمستانی خود با برگزاری آئین هائی همراه با ضربه زدن با چوب به دایره کوچک پوشیده با پوست شکار و خواندن آواز تلاش می کردند تا تفسیری از زندگی و جهان به دست بدهند که بازتاب تصوری مبهم و وهم گونه از هستی و زندگی بود.(2) مبارزه برای بقا در برابر خشونت بیرحمانه طبیعت نیازی به تفکر تجریدی نداشت و تنها کنش در برابر واقعیت موجود بود که شکل بر قراری ارتباط و رشد زبان را سازمان دهی می کرد. برای چنین زبانی که خاستگاهی در تفکر تجریدی ندارد مفاهیم کلیسائی واژه هائی غیر قابل فهم بوده اند. مفاهیمی چون پدر پسر و روح القدس مفاهیمی فرا زمینی هستند که درک آنها نه از ضرورتهای زندگی اینوئیتها بود و نه فهم آنها می توانست در شکار نهنگ وصید ماهی آنها را یاری دهد. جدا از مفاهیمی که به آفرینش هستی و انسان می پرداخت، مفاهیمی که از شریعت مسیحیت به مسائل اجتماعی و برای تعیین شکل روابط انسانها در جامعه باورمند مسیحی وضع شده بود، کار بردی در روابط اجتماعی اینوئیت ها نداشت. زنای با محارم،تک همسری، گناه و غیره مفاهیمی بود بر آمده از زندگی در جوامعی که هیچ تشابهی بین آنها و زندگی در گرینلند وجود نداشت. امروز جامعه گرینلند در شرایط بسیار متفاوت با سالهای اولیه ورود مسیحیت به این سرزمین به سر می برد.بیش از هشت دهه از غسل تعمید آخرین گرینلندی بی دین به مسیحیت می گذرد و مذهب رسمی گرینلند مسیحیت پیرو کلیسای لوتری است. هر چند ماموریتی که هانس اِیدِ سه قرن پیش آغاز نمود امروز به انجام رسیده است و کلیسا می تواند ادعا کند که موفق به نجات روح مردمانی شده است که خداوند آنها را فراموش کرده بود ولی واقعیت این است که مسیحیت گرینلندی تنها در ظاهر به مسیحیت دانمارکی شبیه است. در زبان گرینلندی دو واژه وجود دارد که هر دو معنی "آری" و "بعله" را می دهند. یکی از آنها "سو" است که مثل واژه "سو" به معنی آب در ترکی تلفظ میشود. اما نحوه ادای این واژه به معانی مختلف تفسیر پذیر است که "آره،بعله،باشه، هرچی تو میگی، همینه که تو میگی، تو درست میگی و.." را میتوان بخشی از معناهای متفاوت این واژه به حساب آورد. همکاری به طنز می گفت وقتی اینوئیتها از حرافی کشیشها خسته شدند در تائید حرفهای آنها گفتند "سوووو" و واو آخر را کشیدند یعنی اینکه آره بابا حق با توست دست از سرمان بر دار بذار به زندگی مان برسیم. امروز در هر شهر و سکونتگاه حتما یک کلیسا وجود دارد و غسل تعمید کودکان، مراسم بلوغ، ازدواج ، برگزاری مجلس ترحیم و خاکسپاری مراسمی هستند که برگزاری آن به عهده کلیسا است مراسمی که مردم گرینلند سخت به آنها پای بند هستند. میتوان گفت مراسم آئینی مسیحیت است که گرینلندی ها در زندگی خود ادغام کرده اند، چرا که این آئین ها قابل رویت هستند و انجام پذیر. اگر چه مسیحیت میتواند پیروزی خود را در بنای کلیساها و حضور کشیشها در ردای بلند و سیاه خود و ترجمه انجیل به زبان گرینلندی و موعظه به زبان گرینلندی هر سال در شب تولد مسیح در سراسر گرینلند جشن بگیرد، ولی محتوی این مسیحیت تفسیری است که اینوئیتها از آن دارند که میتوان آن را مسیحیت گرینلندی نامید.

ورود جهان نو به گرینلند 



با تغییر شرایط سیاسی جهان بعد از جنگ جهانی دوم مستعمره بودن گرینلند به مشکلی حاد برای دانمارک تبدیل شده بود که سر انجام با تغییر در قانون اساسی دانمارک در سال 1953 گرینلند از یک سرزمین مستعمره به بخشی از کشور پادشاهی دانمارک تبدیل شد که در نتیجه ساکنین گرینلند به حقوق شهروندی دانمارک نائل شدند. در سایه جنگ سرد دانمارک سرمایه گذاری گسترده ای برای تبدیل گرینلند به سرزمینی برابر با استانداردهای زندگی مدرن انجام داد. تحولاتی سریع در شهر سازی و شهر نشینی شکل گرفت. شکل گیری چند شهر بزرگ (در معیار گرینلند) ساختن بیمارستان،مدرسه و دیگر مراکز آموزشی در مدت کوتاهی ساختار اجتماعی گرینلند را تغییر داد، تغییرانی که همگی بر مبنای تصمیم گیری های مرکزی در دانمارک شکل گرفت بی آنکه ساکنین گرینلند را در این تصمیم گیری ها شرکت دهند. این شهر نشینی تحمیلی نتایج مخربی در همگرائی(انتگراسیون) ساکنین جدید شهر ها با زندگی شهری به وجود آورد که پناه بردن به الکل ، خشونت خانگی و بیگانگی با محیط جدید چهره بیرونی آن بود.ترک اجباری از سکونتگاه زاد و بوم خویش جائی که نبض زندگی را طبیعت در دست دارد و روابط بین افراد نه بر مبنای قانون مکتوب که بر بنیاد قراردادهای نا نوشته شکل گرفته است و سکونت در چهار دیواری آپارتمانهائی که بر مبنای معماری کاربردی(Functionalism) ساخته شده است بیشتر به این می ماند که از فضای باز و آزاد طبیعی به زندانی شدن در قفسی با پنجره های شیشه ای که در قاب آن تنها میتوان دیوار سیمانی آپارتمان روبروئی را دید محکوم شد. شهر سازی بدون در نظر گرفتن نیاز واقعی به شهر نشینی با خود مدرنیت به همراه نیاورد چرا که زندگی در آپارتمان آرزوی اینوئیت ساکن در سکونتگاه ها نبود، برنامه دولتمردان دانمارکی بود.برای شکل گیری جامعه مدرن همگامی ذهنیت افراد جامعه و درک شرایط جدید زندگی هم زمان با فراگیری معیارهای جدید در روابط بین انسانی ضروری است. مساله ای که در گرینلند به آن بهای لازم داده نشده است. در دهه هفتاد میلادی در اعتراض به نادیده گرفتن و عدم شرکت دادن ساکنین گرینلند در تصمیمهای کلان جنبش جدائی از دانمارک به تدریج شکل گرفت که سر انجام به خود مختاری گرینلند در امور داخلی منجر شد. امروز گرینلند با داشتن پارلمان خودمختار گرینلند در امور داخلی کاملا مستقل است ولی همچنان پلیس، دادگاه و سیاست خارجی زیر نظر دانمارک عمل میکند. امروز با گذشت بیش از چهل سال از نقش مستقیم  سیاست مداران گرینلند در امور داخلی این سرزمین هم چنان جامعه گرینلند با مشکلات اجتماعی حادی دست و پنجه نرم میکند.

 

نسخه گرینلندی جامعه رفاه دانمارک


اگر درک داستان آفرینش و پافشاری کلیسا برای ایمان آوردن به خالقی که دیده نمیشود ولی وجود دارد برای اینوئیت ها در قرن هجدهم دشوار بود و مفاهیمی همچون گناهان کبیره، کفر و عذاب الهی در زندگی واقعی آنها نقشی ایفا نمی کرد، نسخه برداری از قوانین دانمارک و پیروی از مدل جامعه رفاه دانمارک نیز تنها در عمل کرد اجتماعی آن برای ساکنین گرینلند قابل درک است. مفاهیمی هم چون همبستگی،جامعه حقوقی، برابری حقوق زن و مرد و غیره دل نگرانی های روزمره اینوئیتهای ساکن گرینلند در قرن بیستم نبوده است.نسخه برداری از سیستم جامعه رفاه دانمارک همانند مسیحیت کالائی است وارداتی که در خارج از گرینلند و در شرایط تاریخی دیگری شکل گرفته است. جامعه رفاه دانمارکی ثمره سالها مبارزه مردم دانمارک برای رفع تبعیضهای طبقاتی است. برای این مبارزه فرهنگ تشکل در احزاب، اتحادیه های کارگری، جنبش زنان و طرفداران صلح در فرایندی بر مبنای ضرورتهای مبارزه شکل گرفتند.متشکل شدن مردم برای رسیدن به خواست مشخصی فضا را برای گفتگو باز میکند و در این فضا گفتگو شکل می گیرد،گفتگو زبان را غنی میسازد و مفاهیم جدیدی وارد دایره واژگان مردم می شود. روندی که افراد را به فکر کردن و شرکت در فرایند رسیدن به هدف و درک بهتری از خواسته های خود می رساند.دستاورد کنش جمعی مردم در فرایند طولانی مبارزه برای دستیابی به خواسته های خود  در ذهن جامعه نقش می بندد،نقشی که همچون بخشی از تاریخ مشترک در خاطره تاریخی مردمان به یاد می آید. مردم دانمارک با آگاهی به این گذشته میدانند که جامعه رفاه نتیجه مبارزه و تلاش مشترک آنها بوده است و برای حفظ آن می کوشند. زمانی که سیاستمداران گرینلندی  ثمره دستاورد های جامعه دانمارک را بدون بر آوردی انتقادی از نتیجه آن در جامعه گرینلند به اجرا می گذارند این رفاه همچون هر کالای وارداتی دیگری مورد استفاده قرار میگیرد بی آنکه به فلسفه وجودی آن آگاه باشند. دانش آموزان دانمارکی در درس تاریخ با مبارزه نسلهای گذشته برای رسیدن به حقوق برابر آشنا می شوند و روایت والدین و پدر بزرگ و مادر بزرگها و نقش نسل آنها را در شکل گیری جامعه رفاه همواره شنیده اند.از تشکلهای حزبی و نقش اتحادیه ها در ایجاد همبستگی آگاه می شوند و مفهوم واژه همبستگی در واقعیتی تاریخی عینیت می یابد. روایت ساکنین گرینلند از تاریخ خود به دلایل بسیاری روایت تحولی همگون در جامعه ای همگون نیست. سیر تحولات اجتماعی در گرینلند به ویژه پس از جنگ جهانی دوم مسیری نا همگون بوده است که مردم گرینلند نقش فعالی در آن نداشته اند بلکه تماشاگر این تحولات بوده اند. در شهر هائی که شهر نشینی شکل گرفته است به ویژه در نووک میتوان رشد فرهنگ شهرنشینی و فردگرائی را تا حدودی مشاهده کرد. اکثر فارغ التحصیل های گرینلندی در این شهر مترکز شده اند که گروه نخبگان گرینلند هستند. در این شهر بسیاری به هر دو زبان دانمارکی و گرینلندی صحبت می کنند. وجود کافه ها،خانه فرهنگ، سینما، آپارتمانهای چندین طبقه، دانشگاه و هتلهای جدیدی که در حال ساخت هستند همگی از شهری زنده و در حال رشد خبر می دهد. شهری با تقریبا 19 هزار نفر جمعیت(تقریبا یک سوم کل جمعیت گرینلند).چنین تحولی در سراسر گرینلند قابل مشاهده نیست. هر چند نو سازی و آبادانی شکل سکونت مردم را در نقاط دیگر تغییر داده است ولی فرهنگ حاکم در خارج از شهر های عمده گرینلند هم چنان بر مبنای ارزشهای جامعه مبتنی بر شکار و صید ماهی قرار دارد. این تفاوت فرهنگی در شرق گرینلند کاملا محسوس است.

ساختار خانواده در گرینلند

 


ساختار خانواده در طول تاریخ با تغییر شرایط زندگی اجتماعی در جوامع بشری دست خوش تغییرات فراوانی شده است.خانواده تک همسری که امروز ما در کشورهای غربی می شناسیم پدیده ای است متعلق به عصر جدید.(3) چنین ساختاری در گرینلند هیچ وقت شکل نگرفته است. هر چند امروز مراسم ازدواج در کلیسا برگزار میشود و از نظر حقوقی خانواده تک همسری به رسمیت شناخته می شود ولی در واقعیت اجتماعی بهره مندی از آزادی روابط جنسی امری است پذیرفته شده. در اینجا عرف و قانون در عمل با یکدیگر همخوانی ندارند. این بهره مندی از آزادی جنسی تنها شامل مردان نیست و زنان نیز از آن برخوردارند. شاید برای باورمندان به تقدس خانواده در فرهنگ غربی این سطح از آزادی روابط جنسی مترادف با فحشاء و فساد اخلاقی باشد،ولی در فرهنگ اینوئیت ها هیچ چیز طبیعی تر از ارضای طبیعی غرایز نیست، غیر طبیعی آن است که از بر آوردن این نیاز صرف نظر کنیم. شرایط جغرافیائی عامل بازدارنده ای در راه شکل گیری مالکیت خصوصی در زندگی اینوئیت ها بوده است. آنچه که مرد اینوئیت در مالکیت خود دارد توانمندی و مهارت او در شکار و ماهیگیری است. او باید بتواند به دریا برود و با دست پر به سکونتگاه باز گردد. امکان تملک اقیانوس وجود ندارد و کشاورزی در زمین صخره ای نیز امکان ندارد تا مالکیت بر زمین همچون وسیله ای برای تولید، زمینه رشد کشاورزی شود. در چنین ساختاری تقسیم کار بین زن و مرد به شکلی طبیعی بر مبنای توانایی های جسمی آنها صورت می پذیرد. مرد با صید و شکار خود به سکونتگاه باز می گردد و آنچه را که با خود آورده است در اختیار زن قرار میدهد و از اینجا به بعد وظیفه زن است که آنچه را که شکار و یا صید شده است برای مصرف آماده کند.

زمستان که دریا منجمد میشود در کومه های زمستانی در نور چراغ پی سوز همگی در کنار هم زندگی میکنند تا با مساعد شدن دوباره هوا در اواسط بهار به زندگی در چادر و هوای آزاد باز گردند. اگر چه امروز کومه های زمستانی جای خود را به خانه های مناسب و نو ساز داده است و در هر سکونتگاه فروشگاه زنجیره ای سراسری، برقراری روابط پولی ،کارت اعتباری و وابستگی به اینترنت به بخش جدائی ناپذیر زندگی تبدیل شده است، ولی ساختار خانواده لنگ لنگان با سرعتی لاک پشتی با نیازهای زمان خود را وفق می دهد. سال 2021 بزرگداشت سه قرن حضور مسیحیت در گرینلند جشن گرفته شد،اما پس از سیصد سال هنوز مسیحیت موفق به نهادینه کردن اخلاق مسیحی در روابط جنسی در گرینلند نشده است. از طرف دیگر مفاهیم مدرن زبان دانمارکی را زمانی که گرینلندی ها به کار میبرند به گونه دیگری درک میکنند که با درک مردم دانمارک متفاوت است.برای نمونه من در  روند درمانگری پی بردم که درک زن گرینلندی از واژه "بی وفائی" که به مفهوم خیانت مرد در روابط زناشوئی است فاصله زیادی از درک همین واژه در نزد زن دانمارکی دارد. برای زن دانمارکی خیانت و بی وفائی به معنی زیر پا گذاشتن پیمان مقدس ازدواج است، عدم وفای به عهد برای زن دانمارکی غیر قابل بخشش است در حالی که همین واژه در نزد زن گرینلندی هیچ باری از خیانت و بی وفائی ندارد و هم چون اتفاقی عادی تلقی میشود. باید به خاطر داشته باشیم که کافی است حدودا یک قرن به عقب برگردیم تا بدانیم که زن دانمارکی داشتن معشوقه از طرف شوهرش را نادیده می گرفت.

جای خالی فردیت در فرهنگ گرینلند




  یکی از ویژگی های جامعه امروزی دانمارک احترام به حقوق فردی و به رسمیت شناختن انتخاب فرد در نوع زندگی خصوصی خود است.فردیت دانمارکی خود آگاهی بر استقلال فکری خود است. آموزش و پرورش دانمارک نیز با هدف تربیت افرادی مستقل در اندیشیدن و تصمیم گیری فردی برای انتخاب شیوه زندگی خود بنا شده است.شکل گیری این فردیت مسیری طولانی را برای رسیدن به آن در تحولات اجتماعی دانمارک طی کرده است، مسیری که چندان هموار نبوده است. در این مسیراز تحولات فرهنگی در اروپا آموخته است، در تبادل فرهنگی با دیگر کشورهای اروپائی از آنها تاثیر گرفته است. متفکری همچون سورن کی ئر که گورد نقش مهمی در رشد فرهنگ پرسشگر در دانمارک داشته است. بدون شک صدای دکارت وقتی گفت "من فکر میکنم پس هستم" و انسان را از زیر قیمومیت کلیسا رها کرد در دانمارک نیز شنیده شده است.در همین زمان مرد اینوئیت نیازی به اندیشیدن به موجودیت خود نداشت، او در زیر بار سنگین حاکمیت کلیسا در قرون وسطی به سرنبرده بود که حق فکر کردن نداشته باشد.او هر یکشنبه به کلیسای جامع شهر نرفته بود تا با گذر از دروازه آن قدم به شکوه خیره کننده قدرت مجسم شریعت در معماری گوتیک و سقف بلند کلیسا که سر به فلک میکشید بگذارد و خود را در برابرعظمت مجسم نمایندگان عرش اعلی بر روی زمین، کوچک و حقیر حس کند. او زندگی اش را نه بر مبنای فرمانهای الهی صادره از سوی پاپ که بر مبنای مبارزه هر روزه اش با امواج خروشان دریا برای صید ماهی و شکار فک و یا نهنگ برنامه ریزی میکرد. او می دانست که چون شکار میکند پس هست. اما بودن او با بودن دکارتی تفاوتی ماهوی دارد. بودن او در کار او بازتاب می یابد، در کنش او برای بقا، او نیازی ندارد که در کنش خود و وجود خود شک کند. او برای اینکه بداند وجود دارد نیازی به تفکر تجریدی ندارد.او تحت سلطه کلیسا نیست و عبد و عبید خالقی که هیچ کس او را ندیده است نشده است تا برای رهائی خود از این عبودیت "فکر کردن" را دلیلی بر بودن خود و راه رهائی از بندگی کلیسا بیابد. او در نبردی نا برابر با اقیانوس ناچار است خود را به وسایلی مسلح کند تا به وسیله آنها صید خود را از چنگ امواج به در آورد. او قایاق(4) را خلق میکند، تا با آن بتواند در دریا شناور بماند و به شکار نهنگ بپردازد. او بی آنکه به تئوری آئرئودینامیک آشنا باشد با ساخت قایاق سندی زنده ارائه میدهد که نشان از هوشمندی او در درک قوانین طبیعی دارد. او با ابتدائی ترین مواد خام چون استخوان نهنگ و خرس قطبی نیزه برای شکار می سازد، از پوست فک طناب و از معده آن بادکنکی که روی آب بماند تا با آن رد شکار خود را در دریا پی بگیرد.کارهای زینتی که از استخوان می سازد تحسین ما را بر می انگیزد. ولی اونیازی به تفکر تجریدی در باره هستی ندارد. فرهنگ اینوئیت ها عمل گرا است و در برابر مسائل عینی دست به کنش میزند. چنین رابطه ای با جهان بیرون مانع بزرگی است برای برنامه ریزی آینده که برای زندگی شهر نشینی ضروری است. برای برنامه ریزی زندگی، فرد باید بر توانائی ها و مهارت های خود آگاه باشد و از طرفی دیگر امکانهای موجود در جامعه را برای به کار گیری توانائی های خود بشناسد. این امر تنها زمانی ممکن است که امکانهای موجود دارای ثبات نسبی باشد.میدان عمل اینوئیت ها دریا است که هر لحظه در حال تغییر است و امکان برنامه ریزی دقیق را از صیادان و شکارچیان میگیرد. در چنین شرایطی ضروری است که صیاد و شکارچی همواره برای رفتن به دریا آمادگی کامل داشته باشد. او نظم زندگی اش را با آهنگ دریا تنظیم می کند. شاید به همین دلیل است که گرینلندی ها به زندگی در لحظه عادت دارند و برنامه ریزی برای هفته ها و ماه های آینده چندان جائی در زندگی آنها ندارد. زیستن در لحظه با زندگی شهری هم خوانی ندارد، در شهر بر مبنای تقویم هفته،ماه و سال باید برای زندگی برنامه ریزی کرد. معلم مدرسه باید ساعت هشت صبج بر سر کار حاضر باشد، تولید کارخانه ساعت هفت صبح آغاز می شود و نانوائی ساعت پنج صبح آماده فروش نان گرم است و هیچ یک از آنها را نمیتوان به خاطر ابری بودن هوا و یا طولانی بودن شب در زمستان تعطیل کرد.جایگزینی زندگی بر مبنای ساعت طبیعت با زندگی بر مبنای ساعت شماطه دار دشوار تر از آن است که مهندسان و طراحان دانمارکی تصور می کردند.

ناسازه توسعه و فرهنگ 


گرینلند امروز با سرعتی بسیار زیاد در حال توسعه است. یکی از دلایل آن تغییر شرایط زیست محیطی و گرمایش زمین است که به موقعیت جغرافیای سیاسی گرینلند اهمیتی استراتژیک داده است.برای اینکه چرخ ساختار جدیدی که در حال شکل گرفتن است بچرخد، نیاز به حضور انسانی است که کار بخش جدائی ناپذیری از هویت او باشد. رسیدن به چنین هویتی در فرآیند تحولات اجتماعی شکل میگیرد. برای مردم دانمارک کار در هویت فردی آنها نهادینه شده است.این هویت پیشینه ای تاریخی دارد که باید آن را در سیر تحولات اجتماعی دانمارک در گذارازجامعه ای کشاورزی به کشوری صنعتی جستجو کرد. مهاجرت روستائیان به شهرها،رشد شهر نشینی و هم زمان شکل گیری حاشیه نشینان بیکار در شهر ها، شکل گیری اعتراض،سازماندهی اتحادیه ها و مبارزه متشکل کارگران برای شرایط بهتر کار و حقوق قانونی تنها بخشی از روندی است که در سالهای قرن بیسم این هویت را شکل داده است. تحولات اجتماعی گرینلند مسیر دیگری را طی کرده است، مسیری که هویت دیگری را آفریده است، هویتی که نگرش متفاوتی به کار و زندگی دارد، نگرشی که در برابر شرایط زندگی در ساختار مدرن شهری سر سختی به خرج می دهد و از تن دادن به خواسته های نظم جدید سر باز میزند. شهر نشینی با تمامی جلوه های مدرن آن از درون آرزوها و آمال ساکنین این سرزمین منجمد پدید نیامده است تا در ذهنیت جمعی مردم گرینلند هم چون تلاشی جمعی برای رسیدن به هدفی یکسان حک شده باشد. ساختن شهرها در گرینلند تابع سیاست های مرکزی دانمارک بوده که به دنبال آن شهر نشین شدن گرینلندی ها از عوارض جانبی این سیاست است. این پرتاب شدن از زندگی در جماعتهای پراکنده در دل طبیعت به زیستن در شهر را میتوان به تولد زود هنگام جنینی تشبیه کرد که آمادگی زندگی در محیط جدید را ندارد. قوانین نسخه برداری شده از قوانین دانمارک حقوق شهروندی را تضمین میکند.شهروند دانمارکی بر شهروند بودن خود آگاه است و می داند که در روزگار گذشته زمانی بوده است که از حقوق شهروندی بهره ای نداشته است و آنچه که امروز در دسترس او قرار دارد هدیه ای نیست که ازآسمان نازل شده باشد، که نتیجه مبارزه نسل های گذشته است و این وظیفه او است که از این حقوق پاسداری کند.شهروند گرینلندی چنین تاریخی را در پشت سر ندارد ولی باید در چهار چوب قوانین آن زندگی کند.روابط فامیلی و خونی در تشکلهای سیاسی و دستگاه مدیریت از اجرای کامل شایسته سالاری جلو گیری می کند. یار گیری فامیلی** بالا تر از حقوق شهروندی قرار می گیرد. در صد بالای خودکشی یکی از مشکلات گرینلند است، انتخاب خود کشی هم چون راه حل، نشان از عدم وجود راه حل های مناسب دیگر است. باردار شدن دختران در سنین نوجوانی با خود رشد تعداد سقط جنین را به همراه می آورد، هر چند روشهای مختلف جلوگیری از بارداری به طور رایگان در دسترس همگان است.مصرف غیر متعارف مشروبات الکلی و خشونت خانگی با وجود امکان برخورداری از مشاوره و راهنمائی اجتماعی از دیگر مشلات اجتماعی گرینلند است.تعداد کودکانی که به پرورشگاه سپرده می شوند و یا تحت سرپرستی خانواده های دیگر قرار میگیرند بار سنگینی بر دوش سازمانهای کمک به خانواده و حمایت از کودکان است. تمامی این مشکلات نشان از راه دشوار همراه شدن با شرایط جدید برای ساکنین این بزرگترین جزیره دنیا میدهد. جزیره ای که بین اروپا و آمریکا منجمد شده است ولی گرمایش زمین به سرعت یخهای آن را آب می کند. توسعه سریع شهرنشینی همراه شدن فرد را با شرایط جدید زندگی با دشواری های بسیاری رو برو میکند، به ویژه که این توسعه نا خواسته باشد. در چنین شرایطی دلبستگی به زیستن در ساختاری که احساس یگانگی با آن میشود آسان ترین انتخاب برای اینوئیت ها است. 

 

لینک مقاله در زمانه: https://www.radiozamaneh.com/705974

*واژه "بی دین" مترادف برای واژه دانمارکی hedning که مترادف heathen در انگلیسی است انتخاب شده است. دیگر مترادف های آن کافر،بت پرست و مشرک است.

** Nepotism

 

1ـ آخرین گرینلندی بی دین روز یکشنبه عید پاک 13 ماه می 1934 در شمال گرینلند منطقه توله غسل تعمید داده شد

2ـ برای نمونه میتوانید به این وبلاگ مراجعه کنید:

http://radepadarbarf.blogspot.com/2015/12/blog-post_21.html

3ـ در مورد ساختار خانواده و تاریخ آن مراجعه کنید به:

 میل جنسی و فرونشانی آن در جوامع نا متمدن،برانیسلاو مالینوفسکی،ترجمه محسن ثلاثی.

منشاء خانواده مالکیت خصوصی و دولت،فردریش انگلس ترجمه خسرو پارسا

4ـ قایاق که در زبان اروپائی به کایاک تغییر یافته است قایق ویژه ساخته اینوئیت ها است. 

۱۴۰۰ بهمن ۷, پنجشنبه

Sermiligaaq


سرمیلیگاک

سکونتگاهی است در شرق گرینلند با 220 نفر سکنه در ناکجا آبادی بر روی این سیاره

در این منطقه وفور ماهی ،فک و نوع خاصی از نهنگ وابستگی مردم را به طبیعت پیوند زده است. 

این عکسها در ژانویه 2022 گرفته شده است