امروز سنت خانه تکانی نوروز را بهانه کردم که
خانه را تمیز کنم، وقتی نوبت قالیچه ای شد که به یادگار از پدرم نگه داشته ام،
برای لحظه ای به فکر فرو رفتم که این قالیچه اگر چه قالیچه حضرت سلیمان نیست، ولی
از ایران تا گرینلند را پرواز کرده است. این قالیچه برای من دنیائی از خاطره است،
برای من تداعی بافنده آن مشهدی فاطمه است. دقیقا به خاطر ندارم چه سالی بود ولی
حدود سالهای 1350 تا 51 باید این قالیچه بافته شده باشد. مشهدی فاطمه ساکن روستای
بصری در حوالی اراک بود، زنی بسیار با سلیقه با پشتکار و جدیتی که شاید شرایط به
او تحمیل کرده بود. زنی بود روستائی، با غروری که شایسته زنی زحمتکش بود. متانت و
وقار خاص خود را داشت و یک تنه هزینه زندگی خود را تامین میکرد. هر چند تعداد کمی
گاو و گوسفند داشت و اضافه تولید شیر و ماست آنها آنقدر نبود که برای فروش آنها را
به شهر بیاورد، ولی آن مقدار کمی که هر از چند گاهی برای فروش به شهر می آورد،
بهترین کیفیت را داشت. همیشه کره ای را که برای فروش می آورد پدرم میخرید و پنیر
پائیزه ای که او درست میکرد در منطقه رقیب نداشت، ولی مقدار آن زیاد نبود و برای
تامین هزینه های زندگی زمستانها قالی هم میبافت. یک روز که مثل همیشه به شهر آمده
بود با یک نقشه قالی و مقداری خامه ( منظور کلاف برای بافتن قالی است) به مغازه
پدرم آمد و توضیح داد که قالیچه قبلی را فروخته است و حالا که زمستان نزدیک است می
خواهد دو تا قالیچه دیگر ببافد. پدرم نگاهی به نقشه قالی کرد و آن را پسندید وبا
یک قول و قرار بدون اینکه سندی رد و بدل شود، قالیچه ها را که یک جفت دو زرع بود
پیش خرید کرد. و تابستان بود که مشهدی فاطمه با دو قالیچه به مغازه پدرم آمد و
باقیمانده بهای قالیچه را حساب کردند و این دو قالیچه به خانه ما آمد. اما این دو
قالیچه با خود یک دوستی صمیمی بین خانواده ما و مشهدی فاطمه نیز بر قرار کرد و
بعضی وقتها به خانه ما می آمد و با مادرم گپ میزد. زن خوش تعریفی بود و بودنش در
کنار دیگران مهر و محبت ایجاد میکرد. امروز هیچ یک از آنان در قید حیاط نیستند،
ولی قالیچه ای که مشهدی فاطمه بافته است تا گرینلند پرواز کرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر