۱۳۹۴ اسفند ۱۷, دوشنبه

مسابقه سورتمه رانی



روز پنجم مارس 2016 در شهر ایلو لی سات مسابقه سورتمه رانی انجام شد تا پنج نفر اول در مسابقه کشوری در ماه آینده شرکت کنند. خوب به خاطر دارم زمانی که به دبستان میرفتم در کتاب جغرافی متن مختصری در رابطه با زندگی اسکیموها نوشته شده بود و اینکه در خانه های برفی زندگی میکنند. آن تصویر آرامش و زندگی بدون دغدغه را به نمایش میگذاشت. واقعیت زندگی در این شرایط آب و هوائی با تصویری که من در ذهن داشتم هیچ تشابهی ندارد. نبرد انسان با طبیعت در این خطه در وجود انسانها نهادینه شده است. سورتمه بخشی جدائی ناپذیر از هویت مردم این سرزمین است و تربیت سگهای سورتمه کار هر کسی نیست. سگهای سورتمه از نظر نژادی بین سگ و گرگ هستند و به هیچ وجه سگ خانگی نمیشوند. از نظر فیزیولوژی برای زندگی در این سرما تکامل پیدا کرده اند و بهترین یاور مردمان این دیار بوده اند در حمل و نقل، شکار و ماهیگیری. تماشای مسابقه سورتمه رانی و اینکه این مسابقه به شکلی یک  جشن مردمی است لذت خاصی داشت که فراموش نمیشود. 















۱۳۹۴ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

قالیچه پرنده


امروز سنت خانه تکانی نوروز را بهانه کردم که خانه را تمیز کنم، وقتی نوبت قالیچه ای شد که به یادگار از پدرم نگه داشته ام، برای لحظه ای به فکر فرو رفتم که این قالیچه اگر چه قالیچه حضرت سلیمان نیست، ولی از ایران تا گرینلند را پرواز کرده است. این قالیچه برای من دنیائی از خاطره است، برای من تداعی بافنده آن مشهدی فاطمه است. دقیقا به خاطر ندارم چه سالی بود ولی حدود سالهای 1350 تا 51 باید این قالیچه بافته شده باشد. مشهدی فاطمه ساکن روستای بصری در حوالی اراک بود، زنی بسیار با سلیقه با پشتکار و جدیتی که شاید شرایط به او تحمیل کرده بود. زنی بود روستائی، با غروری که شایسته زنی زحمتکش بود. متانت و وقار خاص خود را داشت و یک تنه هزینه زندگی خود را تامین میکرد. هر چند تعداد کمی گاو و گوسفند داشت و اضافه تولید شیر و ماست آنها آنقدر نبود که برای فروش آنها را به شهر بیاورد، ولی آن مقدار کمی که هر از چند گاهی برای فروش به شهر می آورد، بهترین کیفیت را داشت. همیشه کره ای را که برای فروش می آورد پدرم میخرید و پنیر پائیزه ای که او درست میکرد در منطقه رقیب نداشت، ولی مقدار آن زیاد نبود و برای تامین هزینه های زندگی زمستانها قالی هم میبافت. یک روز که مثل همیشه به شهر آمده بود با یک نقشه قالی و مقداری خامه ( منظور کلاف برای بافتن قالی است) به مغازه پدرم آمد و توضیح داد که قالیچه قبلی را فروخته است و حالا که زمستان نزدیک است می خواهد دو تا قالیچه دیگر ببافد. پدرم نگاهی به نقشه قالی کرد و آن را پسندید وبا یک قول و قرار بدون اینکه سندی رد و بدل شود، قالیچه ها را که یک جفت دو زرع بود پیش خرید کرد. و تابستان بود که مشهدی فاطمه با دو قالیچه به مغازه پدرم آمد و باقیمانده بهای قالیچه را حساب کردند و این دو قالیچه به خانه ما آمد. اما این دو قالیچه با خود یک دوستی صمیمی بین خانواده ما و مشهدی فاطمه نیز بر قرار کرد و بعضی وقتها به خانه ما می آمد و با مادرم گپ میزد. زن خوش تعریفی بود و بودنش در کنار دیگران مهر و محبت ایجاد میکرد. امروز هیچ یک از آنان در قید حیاط نیستند، ولی قالیچه ای که مشهدی فاطمه بافته است تا گرینلند پرواز کرده است.  

پرتگاه ضعیفه ها


آنچه که در نگاه نخست، گردشگران را در منطقه "ایلوـ لی ـ سات" (Ilulissat)در گرینلند شگفت زده میکند، عظمت طبیعت است.  طبیعتی عظیم و در عین حال خشن که انسان در برابر آن احساس حقارت و نا توانی محض میکند. به ویژه "خلیج یخ" در این منطقه که در لیست گنجینه های طبیعی سازمان ملل ثبت شده است. هر روز هزاران تُن یخ در شکل کوه های یخی از این خلیج به اقیانوس سرازیر میشود، که با گرمایش زمین حجم آن رو به فزونی است.آنچه که گردشگران در این زیبائی شگفت انگیز طبیعت نمی بینند، تاثیر این طبیعت خشن در روابط اجتماعی است. در اطراف شهر مسیر های مختلفی علامت گذاری شده است که مردم و به ویژه گردشگران بتوانند به دیدن طبیعت بروند که یکی از آنها شما را به پرتگاهی میبرد که تاریخ ویژه ای دارد.این مسیر به منطقه ای کوهستانی ختم میشود که با صعود به بالای کوه منظره زیبای دریا نمایان میشود، از بالای کوه میتوان کوه های یخی را در اندازه های مختلف که به سمت اقیانوس میروند دید.در این نقطه پرتگاهی هست که در زبان عامه به نام " پرتگاه ضعیفه ها"(Kælingekløften) شناخته میشود. در جامعه ای که از راه شکار و ماهیگیری امرار معاش میکرده است، اگر زنی نان آورش را از دست میداد و کسی نبود که از او مراقبت کند، او تنها و بی پناه میماند. در چنین شرایطی او سر بار جامعه بود و جامعه تنها یک راه در برابر او میگذاشت، مرگ داوطلبانه. این پرتگاه مکانی بود که زنان برای رهائی از سر بار بودن، خود را به دریا می افکندند، تا همراه با کوه های یخی، به اقیانوس سفر کنند و سر بار جامعه نباشند، مغرور چون کوه های یخ، مرگ را انتخاب می کردند، تا سر افکنده نباشند.راه دیگری برای انتخاب در برابر این زنان نبود، شاید زمان آن فرا رسیده است که نام این پرتگاه را به "سکوی سر بلندی" تغییر دهند.