یادم میاد بچه که بودیم ترانه ای را با صدای
بلند در کوچه میخواندیم که میگفت:"خورشید خانم آفتاب کن، یک من برنج را آب
کن" چیز بیشتری از این ترانه به خاطر ندارم ولی در این ترانه واژه خورشید
درخشش خاصی داشت و اینکه خورشید "خانم" بود، در آن مهربانی خاصی نهفته
بود. وقتی خورشید در یک روز بهاری برای مدتی در زیر ابرها پنهان میشد، خواندن این
ترانه لذت بازگشت گرما را نوید میداد و وقتی ابرها کنار میرفتند و دوباره گرمای
خورشید، گونه های نیازمند گرمای ما را، مهمان نوازش های گرم خود میکرد موجی از زندگی
و شادی در ما قلیان میکرد. حالا تصورش را بکنید که در سرزمینی زندگی کنید که در
سال برای چند ماه[1]
از تابش مستقیم خورشید محروم باشد، روزی که خورشید دوباره باز میگردد چه حسی به
شما دست خواهد داد. مردم گرینلند این روز را جشن میگیرند. در هر شهر و یا دهکده ای
سنت خود را دارند و در این روز قبل از نمایان شدن خورشید جمع میشوند و منتظر
میمانند که وقتی خورشید چهره مینماید به او خوش آمد بگویند. روز سیزدهم ژانویه در
شهر ایلی لوسات[2]
برای اولین بار من این مراسم را تجربه کردم. بعضی تجربه ها را نمیتوان با واژه به
دیگران انتقال داد و این هم از آن گروه تجربه ها بود. حدود ساعت دوازده مردم در
گروه های مختلف به سمت منطقه کوهستانی در حرکت بودند، در این شهر یخشی از کوهستان
که در کنار خلیج قرار دارد میعاد گاه مردم است برای استقبال از خورشید. بچه های
کودکستانی نیز همراه با مربیان خود راهی بودند تا در این مراسم شرکت کنند. سوز
سرما و وزش شدید باد در دامنه کوه بالا رفتن را مشکل میکرد ولی گویا این مردم به
این نا ملایمتی های، جوی عادت دارند و برایشان کاملا عادی است. به بالای منطقه
کوهستانی که رسیدیم باد شدید تر از دامنه بود و برای ادامه راه باید انرژی بیشتری
مصرف میشد. به تدریج شمار قابل توجهی از مردم در میعاد گاه جمع شدند و همه چشم به
افق دوختند که روشنائی زرد و نارنجی خورشید آنرا رنگین کرده بود، ولی هنوز خورشید
دیده نمیشد. سر انجام چهل و پنج دقیقه که از ساعت دوازده گذشته بود هلالی از
خورشید از پشت کوه نمایان شد و مردم با کف زدن و فریاد شادی به باز گشت خورشید خیر
مقدم گفتند. خورشید منشاء زندگی بخشیدن بر روی این سیاره است. شاید به خاطر همین
زندگی بخشی است که در ترانه کودکانه ما او را "خورشید خانم" خطاب میکنیم.